معنی پسته خوشحال

حل جدول

پسته خوشحال

خندان


خوشحال

شادان

سرمست

شادبهر

شاد

لغت نامه دهخدا

پسته

پسته. [پ ِ / پ ُ ت َ / ت ِ] (اِ) نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مؤلف قاموس مقدس گوید که آن در اصل از آسیای صغیر بسایر امکنه ٔ مشرق و اروپای جنوبی انتشار یافت. فِستق. بُطم اخضر:
دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته
جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد.
شهید (از لغت نامه ٔ اسدی).
منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.
رودکی.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال.
منجیک.
هم از خوردنیها و هر گونه ساز
که ما را بباید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یکی مؤبد کاردان...
فردوسی.
دو چشمش چو دو نرگس آبگون
لبانش چو پسته رخانش چو خون.
فردوسی.
جز خوی بد فراخ جهانی را
بر تو که کرد تنگ تر از پسته.
ناصرخسرو.
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پسته ٔ خندان شناسمش.
خاقانی.
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
(مثنوی).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق.
|| دهان معشوق.
- پسته بن، درخت پسته.
- پسته ٔ خندان، پسته ٔ دهان باز:
مهرزن بر دهن خنده که در باغ جهان
سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد.
صائب (ازفرهنگ شعوری).
- پسته دهان، لقب معشوق:
ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب
در غم عشق تو چیست چاره ٔ این مستمند.؟
سوزنی.
- پسته ٔ زمینی، کازو.
- پسته ٔ شکرفشان، کنایه از لب و دهان معشوق است. (برهان قاطع).
- پسته ٔ غالیه، حب البان. (بحر الجواهر).
- پسته لب، کنایه از معشوق.
- پسته مغز، مغز پسته.

پسته. [پ ُ ت ِ] (اِ) حریر بود که عطاران مشک در او بندند:
از نقش و ازنگار همه جوی و جویبار
پسته ٔ حریر دارد ووشی معمدا.
معروفی.


خوشحال

خوشحال. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) شاد. باسرور. بی غم. مقابل بدحال. با وقت خوش. || بشاش. کامران. بختیار. شادمان. نیک بخت. (از ناظم الاطباء). مسرور (یادداشت مؤلف):
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.
مولوی.
اندوه فایده نمیکند خوشحال می باید بود. (انیس الطالبین). || (ق مرکب) در حال شادمانی و سرور. (ناظم الاطباء). شادان. (یادداشت مؤلف): به ذوق دریافت لقای شریف ایشان خوشحال میرفتم. (انیس الطالبین).


پسته ای

پسته ای. [پ ِ ت َ / ت ِ] (ص نسبی) منسوب به پسته.از پسته. مثل پسته. فِستقی. || برنگ درون مغز پسته. سبزی روشن چنانکه سبزه ٔ اول بهار. سبزی خوش. رنگی سبز که کمی بزردی زند. سبز پسته ای. || پسته فروش. || (اِ) دکان پسته فروش.

فرهنگ فارسی هوشیار

پسته

(اسم) درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است.


پسته یی

‎ (صفت) مثل پسته از پسته منسوب به پسته، سبز روشن سبز خوش رنگ سبزی برنگ مغز پسته، پسته فروش. -4 (اسم) دکان پسته فروش.


خوشحال

مقابل بد حال، با سرور، بی غم

فرهنگ عمید

خوشحال

تندرست و در حالت نشاط و شادی، شاد، شادمان،

واژه پیشنهادی

خوشحال

طربناک

شادمان

معادل ابجد

پسته خوشحال

1412

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری